شعر لری

 

از دست زمانه دلم خون شده

که رسم عشایر دگرگون شده

نه چابک سوار نه کهنه صیاد

سران عشایر برفتند از یاد

کجایند مردان شیرین بیان

پریدند و رفتند همه از میان

ز دست زمانه به باید گریست

ز برنو بدستان دگر هیچ نیست

دریغا کجایند شیران نر

تفنگ های برنو و اسب کهر

کجایند زن های مینا به سر

نشینند و زایند شیران نر